فشرده ی از زندگینامه خداوندگار عشق و عرفان حضرت مولانا (رح) وگذری بر آیین رقص سماع
سید احمد ضیا  نوری سید احمد ضیا نوری

 زندگینامه حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی  رح

جلال‌الدین محمد بلخی در ششم ربیع‌الاول ( برابر با پانزدهم ماه میزان) سال 604 هجری قمری در بلخ افغانستان زاده شد. پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطان‌العلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی می‌ پیوست. وی در عرفان و سلوک سابقه‌ای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی می‌دانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطان‌العلما احتمالاً در سال 610 هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچید و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش باز نگردد. روایت شده‌است که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرار نامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. حضرت مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطان‌العلما در حدود سال 628 هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام حضرت مولانا جلال‌الدین 24 سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند

قسمیکه گفته آمد حضرت مولانا زادهٔ بخدی ـ  بلخ شهری با قدمت تاریخی در شمال افغانستان است و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه میزیست که با تآیید از تاریخ نگاران چهارده سال طول کشید. با آنکه آثار حضرت مولانا به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی فارسی ‌زبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر می‌دانند، چرا که حدود شصت تا هفت هزار بیت او فارسی دری است و خطبه‌ها و نامه‌ها و تقریرات ( تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی دری است) تنها حدود هزار بیت عربی و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی ، ترکی(اغلب به طور ملمع در شعر فارسی) شعر دارد. ( ملمع از انواع شعر فارسی است ملمع در لغت برگرفته از لمعه است، به معنی پاره­ای از گیاه که خشک شده و باقی آن، تر باشد.)

آثار حضرت مولانا به علاوه مناطق فارسی زبان, تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیایه میانه گذاشته است. آثار حضرت مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشته ‌است. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان حضرت مولانا در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.                                                 ای بسا هندو و ترک همزبان      ای بسا دو ترک چون بیگانگان                                                                  برخی مولانا ‌شناسان (ازجمله عبدالحسین زرین‌ کوب) برآناند که در دوران حضرت مولانا، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بوده‌ است. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند.              فارسی گو که جمله در یابند             گرچه زین غافلاند و در خوابند

غروب زندگی حضرت مولانا

حضرت مولانا، پس از مدت‌ها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه پنجم جمادی الآخر 672 هجری قمری درگذشت. در آن روز پرسوز، غم انگیز و دلگیر قونیه در یخ‌ بندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی می‌گوید: (بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.) و چهل شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:                                                                                                           بعد چهل روز سوی خانه شدند       همه مشغول این افسانه شدند                                                                       روز و شب بود گفتشان همه این    که شد آن گنج زیر خاک دفین

 

 

 

آثار حضرت مولانا :      مثنوی معنوی

حضرت مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت :    بشنو از نی چون حکایت می‌کند       از جدایی ها شکایت می کند                                                                                                                           آغاز می‌نماید. مثنوی معنوی حاصل پربار ترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از پنجاه سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است، بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفته‌است: (مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.) بنابر این، عرفان حضرت مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است. اگر بخواهیم مجموعۀ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به (نی نامه) شهرت یافته ‌است. گرچه آغاز مثنوی حضرت مولانا (نی نامه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد اما روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفته‌است. این (نی) همان حضرت مولاناست که به عنوان نمونۀ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادی می‌ بیند و (شکایت می ‌کند) که چرا روح آزادۀ او از (نیستان) عالم معنا بریده‌است.

غزلیات:   و (دیوان شمس تبریزی) (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کرده‌اند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبان‌های یونانی و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شده‌اند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی و حدود هزار بیت به عربی در این دیوان دارد.

رباعیات:  رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا به سال 1312 هجری قمری به طبع رسیده و متضمن هزار و ششصد و نود و پنج رباعی یا سه هزار و سیصد هجده بیت است.

فیه ما فیه:  این کتاب مجموعۀ تقریرات ( بیانات یا توضیحات) حضرت مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمده‌است. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یاد داشت شده و بدینصورت درآمده‌است. نثر این کتاب ساده و روان است و درون‌ مایه‌ای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.

مجالس سبعه :   مجموعهٔ مواعظ و مجالس حضرت مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و به ‌طریق تذکیر بر سر منبر بیان کرده‌است.

مکتوبات:   (همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامه‌های صد و پنجاه‌ گانۀ حضرت مولانا است به معاصرین خود و دو نسخۀ آن در کتابخانۀ دارالفنون استانبول موجود است

رقص سماع

سماع به نوعی از رقص صوفیه شامل چرخش بدن همراه با حالت خلسه (هیئت و نوع ربودگی) برای اهداف معنوی گفته می‌شود. سماع سابقه دیرینه ی تاریخی داشته و پس از اسلام موافقان و مخالفانی نیز در این دین پیدا نموده‌ است.

سماع در لغت به معنی شنیدن، رقص و وجد است شنوایی و آوای گوش نوا‌ز است. در اصطلاح صوفیان سماع به معنی خواندن آواز و یا ترانه عرفانی توسط قوال یا قوالان (گاه همراه با نغمه ساز) و به وجد آمدن شنوندگان در مجالس ذکر است. از آنجا که این پدیده به وجد آمدن گاه به رقص و دست افشانی می‌انجامد سماع گفته می‌شود.

سماع در اصطلاح بر آوازی اطلاق می‌شود که حال شنونده را منقلب گرداند، آنچنان که صائب تبریزی می‌فرماید:                                                                                   عشق، ذرات جهان را در سماع آورده‌است                                                                                               چون سپند، افسردگان را کار فرما آتش است                                                                                                                                                    منبع این سماع چیزی جزء عشق نیست عشقی که همچون آتش زبانه می‌کشد و انسان نمیتواند در برابر آن ایستادگی کند، بنابر این در آن ذوب می‌شود و به فنا میرسد. صوفیان توجه ویژه‌ای به سماع داشتند و حتی آن را غذای جان و دوای دل عاشق سالک، نام نهادند.

سماع در اصطلاح صوفیه گوش دل فرو داشتن به اشعار و الحان و نغمه‌ها و آهنگ‌های موزون است، در حال جذبه و بی خودی. سماع را دعوت حق خوانند، و حقیقت سماع را بیداری دل دانند و توجه آن را به سوی حق انگارند.

پیشینه:  از تاریخ سماع پیش از اسلام اطلاع دقیقی در دست نیست. ولی مسلم است که سماع و رقص مذهبی برای خداوند، ریشه در تاریخ اساطیری دارد. در آیاتی از تورات، به سماع به داوود نبی اشاره شده ‌است که ( به حضور خداوند جست و خیز و رقص می‌کرد) همچنین در انجیل نیز به رقص و سماع حضرت مریم بر روی پلکان مذبح اشاره شده‌است.  اما پس از اسلام و تا سال 245 هجری اثری از سماع در مراسم مسلمانان به چشم نمی‌خورد. در این سال ذوالنون مصری اجازه تشکیل اولین مجلس قوالی و سماع را به شاگردان خود داد. اندکی بعد و در سال 253 هجری نخستین حلقه سماع را علی نتوخی در بغداد به پا کرد.  برای ما به درستی آشکار نیست که تشکیل مجالس سماع از چه زمانی آغاز شد، با این حال میدانیم که سماع سابقهٔ مذهبی غیر اسلامی داشته و در زمانهای دور در پرستش گاههای مذهبی به کار میرفته‌ است. در صدر اسلام، سماع بدان صورت که در مجالس صوفیه بود، وجود نداشت. در سال 245 ق صوفیان در جامع بغداد از ذوالنون مصری اجازه سماع را گرفتند، با این همه، نخستین حلقه سماع در 253 ق در بغداد بر پا شد. در باب وجه تسمیه سماع، احمد غزالی معتقد بود که سین و میم سماع اشاره دارد به سم، به معنای سّرِ سماع که مانند سم است و عین و میم به معنی مع، بدین معنا که سماع شخص را به معیت ذات الهی می‌برد.

سیر سماع :  در روزهای نخستین، مجالس سماع عبارت بود از یک محفل شعرخوانی که به وسیله خواننده یا گروه جمعی خوانندگان خوش آواز اجرا می شد و صوفیان تحت تأثیر صوت خوش، حالی پیدا می‌کردند و به پایکوبی می‌پرداختند. پس از آن، در این مجالس برای تحریک بیشتر، استفاده از دف و نی نیز رواج یافت. به تدریج، توجه روز افزون عوامی که معنای اصلی سماع را درک نمی‌کردند، مقرراتی وضع شد. در سماع آلات گوناگونی کاربرد داشت؛ مهم ترین این آلات، دف و نی بود. اهمیت دف بدین خاطر بود که عارفان معتقد بودند، دف، اولین آلت موسیقی بود که در روز ورود پیامبر (ص) به مدینه استفاده شد. از لحاظ سمبل شناسی، دف برای عارفان، سمبل عالم کبیر و نی نیز که سوراخهای آن را به ماهیت انسان و سوراخهای نه گانه بدن او تعبیر می‌کردند سمبل عالم صغیر است.

بنابر نقش مهم سماع در تربیت سالکان، صوفیان آثار تربیتی گوناگونی برای سماع قائل بودند، از جمله آنها، این موارد است:

ــ ایجاد سرزندگی برای بیرون آمدن از رخوت

ــ تأثیر در شنونده و برانگیختن عواطف وی

ــ نزدیک ساختن سالک به عالم قدس

 

سماع از دید بزرگان صوفیه

عالم ملکوت عالم حسن و جمال است و هرجا حسن و جمال است تناسب است، و یا بهتر بگوییم هرچه موزون است از تناسب مایه دارد و بنابراین نموداری از عالم ملکوت است. این است که سماع راهی به سوی ملکوت اعلا دارد و استماع اشعار و نغمه‌های موزون دلهای صوفیان را به مصداق حدیث نبوی: به (درستی که خدا زیبا است و زیبایی را دوست دارد متوجه بارگاه ملکوتی می‌سازد و کوه هستی آنان را به مدد انوار حق متلاشی می‌کند و راه را بر عاشق صادق هموار می‌گرداند. (در مجلس صوفیان، هرکس خود را بیند لایق سماع نیست و سماع جز کاملان را نشاید.)      ( صوفی چون بی خویش گردد و عاشق چون صادق شود از هر لحنی ندای حق شنود و از هر نغمه‌ای دعوت و اشارتی از معشوق به گوشش رسد، برای او دیگر مجلس و محبس، خانقاه و خرابات، جمع و تنهایی، مفهومی ندارد، در هرجا و در هر حال جلوهٔ یارش در نظر است و آهنگ جانانش در گوش. گاهی بر موج تند خیز سماع نشیند و بد مستی کند، و زمانی در دریای فنا ترک هستی.)

موافقان و مخالفان رقص سماع

حتی امروزه پایکوبی و رقص در نزد یکعده مسلمانان عملی مذموم است. با اینحال علمای راستین دین اتفاق نظری در خصوص جزئیات احکام سماع ندارند. حتی خود صوفیان نیز در خصوص سماع نظر واحدی ندارند. برخی از صوفیه همچون حضرت مولانا سماع را سبب جمعیت حال سالکان، آرام دل عاشقان، سرور سینه صادقان، غذای جان سایران و دوای درد سالکان می‌دانند و معتقدند در سماع خداوند بیشتر بر جان مردان خدا تجلی می‌کند.  گروهی از صوفیه همچون امام محمد غزالی راه میانه پیموده‌اند و نوع خاصی از سماع را فقط برای کسانی حلال می‌دانند که نفس ایشان مرده و دل ایشان زنده باشد. همچنین برخی ورود مبتدیان و اغیار را به مجلس سماع منع نموده و برگزاری آن را محدود نموده‌اند.  با وجود این مخالفت‌ها در باب حلال یا حرام بودن سماع، افرادی که به سماع گرایش داشتند بالطبع آن را حلال میدانستند و در مقابل، بی میلان به سماع، آن را ناپسند و حرام. از مخالفان سماع، ابن جوزی- از بزرگان قرن ششم ق/دوازدهم م- بود که برای خود دلایل منطقی ای در ناپسند دانستن سماع داشت. او معتقد بود از آنجا که سماع دل را از تکرارِ عظمت خدا باز می‌دارد و به برخورداری از لذات آنی تشویق می‌کند، ناپسند است. عالم دیگری تنها سماع را در یک صورت حلال می‌داند:                                                                                                                                  عارفی راست این سماع حلال        که بود واقف از حقیقت حال                                                                           با این همه به نظر می‌رسد ابن عالم از این رو که میل عارفان به شعر و سماع را از میل به قرآن بیشتر می‌دانستند سماع را جایز نمی‌دانستند وحتی او به طعنه در باب این گروه می‌گوید:                                                                                          اینکه در شعر می‌گرایی گوش          مدتی بر سماع قرآن کوش                                                                        ابوالحسن هجویری در باب سماع رویکردی معتدل تر دارد و در حجاب یازدهم کتابش به مبحث سماع می‌پردازد. او از قول شیخ خود، ابوالفضل ختلی، نقل می‌کند که سماع توشه بازماندگان است و هر که به او رسید به سماع حاجت پیدا نمی‌کند، هجویری حکایاتی از سماع مقبول و حتی آداب سماع نقل می‌کند و در آخر نیز نظر خود را اینگونه بیان می‌کند که بهتر است مبتدیان را به سماع نگذارند که در آن خطرهای عظیم است. در مقابل مخالفان سماع، بسیاری بودند که بدان اعتقاد داشتند و آن را انجام می‌دادند، از جمله آنان احمد غزالی، از عارفان صاحب حال قرن پنجم و ششم ق. بود. وی گاه و بی گاه به سماع می‌پرداخت و حکایات بسیار در باب سماع وی در منابع مختلف آمده‌است. غزالی، سماع را وسیله‌ای مؤثر در ارتقاء روح و تجرد آن از عالم جسمانی می‌دانست. با وجود مخالفان بسیاری که احمد غزالی در باب سماع داشت، برادرش، امام محمد غزالی سماع کردن او را عیب نمی‌دانست، حتی آن را ستایش می‌کرد. از دیگر همراهان با سماع، نجم الدین رازی است که در مقام ملهمه گی (الهام کرده شده) که نفس به شرف الهامات حق مشرف شده، سماع را به چند دلیل حلال می‌داند:                                                                                                                        1 ـ  چون نفس از صفات ذمیمه مرده‌است.                                                                                                  2 ـ برای تهنیت دل که بر معانی غیب دست یافته ‌است.                                                                                  3 ـ  نفس، دیده حق بینی و حق شنوی پیدا کرده‌است و هر مناسبتی که باشد از آن ذوق الهامات غیب حاصل می‌کند. با این حال رازی، شرط سماع کردن مرید را حضور شیخ و غیبت اغیار می‌داند و اینکه مرید تا جایی که بتواند سماعش را فرو خورد و تنها در حالتی سماع را برپا دارد که اختیار از او سلب شود. کاشانی نیز در کتاب خود فوایدی را برای سماع از جمله از بین بردن ملالت سالک،( راه رونده) از بین بردن حجاب‌هایی که سالک گرفتارش شده و باز شدن سمع روح ذکر می‌کند و فصلی مشبع (سیر کرده شده) را به موضوع سماع اختصاص می‌دهد.

 

 

حضرت مولانا و رقص سماع

از دیگر طرفداران سماع، مولانا جلال الدین محمد بلخی بوده که توجه روز افزون او به سماع در جاودانه شدن این آئین در میان درویشان به ویژه مولانایی بی تأثیر نبوده‌است. حضرت مولانا ابتدا همانند پدرش، بهاء ولد، مشغول درس گفتن و وعظ و مجاهده بود و هرگز سماع نکرده بود اما چون شمس تبریزی را دید عاشق وی شد و هر چه را او می‌فرمود غنیمت می‌داشت؛ پس چون شمس به وی اشارت کرد که به سماع درآ، مولانای سی و هشت ساله آنچنان تحت تاثیر شمس قرار گرفت که منبر و مدرسه را ترک کرد. استدلال شمس در تشویق حضرت مولانا به سماع این بود که آنچه حضرت مولانا می‌طلبد با سماع، زیاد می‌شود و سماع برای انسانهای عادی که به هوای نفس مشغولند حرام است نه برای کسانی که عاشق و طالب حق هستند. و حتی از نظر او سماع مدد حیات محسوب می‌شد شیفتگی حضرت مولانا به سماع آنچنان بود که پس ازآگاهی از کشته شدن شمس نیز مراسم سماع را به جای آورد. صلاح الدین زرکوب نیز وصیت می‌کند تا جنازه اش را در حالت سماع تدفین کنند و حضرت مولانا هم به این وصیت عمل می‌کند و جنازه او را با نواختن دف و نقاره در حالی که سماع می‌کردند دفن می‌کند وشب بعد از تدفین صلاح الدین زرکوب را، شب عرُس می‌نامد، عرُس واژه‌ای عربی است به معنای نکاح یا طعامی که در سور و ضیافت زفاف داده می‌شود. علت این نامگذاری این است که اهل تصوف بر این باورند که وقتی کسی می‌میرد و روح او ازعالم خاکی جدا می‌شود به معشوق می‌ پیوندد. اما سماع در زمان حضرت مولانا به شکل امروز نبود، مریدی غذایی تهیه می‌کرد و دوستان و آشنایان را دعوت می‌کرد و غذا صرف می‌شد و بعد یا قبل غذا، قوالان نشیده‌هایی که طبعاً آهنگ و سرود معینی نداشت را می‌خواندند و هرکس که می‌خواست سماع می‌کرد. بنابراین برخلاف سماع امروز که نمی‌شود مردم را بدان خواند یا کسی نمی‌تواند وارد سماع خانه شود، تمام این حالتها در زمان حضرت مولانا وجود داشت. از مناقب العارفین افلاکی چنین بر می‌آید که یک صدای خوش کافی بود که مولانا به سماع بپردازد. در این اثر از دو نوع سماع سخن رفته‌است:                                                                                                                                             1 ـ سماعی که مولانا به تنهایی می‌پرداخت.                                                                                                 2 ـ سماعی که به طور دسته جمعی اجرا می‌شد.                                                                                          حضرت مولانا سماع را غذای روح میدانست و معتقد بود در حین سماع در هر چیز خداوند را می‌بیند و گاهی نیز اتفاق میافتاد که تا بیش از یک هفته در حال سماع باقی میماند. حضرت مولانا در آثار خود از سازهای مختلفی از جمله نی، کمانچه، رباب، دف، سرنا... یاد می‌کند و به نظر میرسد که در مجالس سماع ازین سازها استفاده می‌کرد وخود نیز در نواختن رباب تبحر داشت. وی اصل موسیقی را، این جهانی نمی‌دانست و معتقد بود که این الحان موسیقی که ما، با آواز خود یا با نغمه‌های ساز ایجاد و خلق می‌کنیم بازتاب جریانی گسترده و ژرف در کیهان است و اصل موسیقی از بهشت است که بر جان عارف خوش می‌آید، جدا از موسیقی، او، یکی از نکات ضروری برای سماع را، شعر خوب و فهمی عمیق برای درک آن شعر می‌دانست. حضرت خداوندگار بلخ مولانا برای سماع اهمیت تربیتی قابل ملاحظه‌ای قائل بود و آن را در طریقت از اسباب دستیابی به کمال می‌دانست و در ابیات بسیاری، این حالت رقص را، به عنوان امری که حاصل وجد صوفی است اجتناب ناپذیر می‌شمرد و تأثیر وجد در ایجاد این حال را مثل هوای بهار می‌دانست در پرورش گیاه. اما در تحلیل سماع باید گفت که هر حرکتی در سماع اشارت به نکته‌ ای است. چرخ زدن، اشاره به توحید که مقام عارفان است، جهیدن و پا کوفتن، اشارت به اینکه سالک نفس خود را مسخر کرده و دست افشاندن اشارت به شادی حصول شرف وصال و پیروزی بر سپاه نفس اماره، است. مولانایان در اجرای سماع، پیوسته، با اتکا بر آرای بطمیوسی، حرکات سماوات و دور که از ارکان تصوف است را به صورت دایره‌ای از هستی مطلق تا انسان مادی و دوباره از انسان تا هستی مطلق مد نظر قرار دادند و حتی قسمتی از سماع خانه را دایره وار ساختند.  ( بطلیموس یک ستاره شناس بزرگ یونانی بود که در قرن دوم میلادی می زیست.)

ریشهٔ سماع را در آئین‌ها و اندیشه‌ها و مذاهب باستانی نیز میتوان جست. حرکتهای موزون دسته جمعی با گام‌های ساده یا پیچیده، گرد درخت یا آتش، کهن ترین شیوه حرکت آرایی بوده‌است. اقوام اینکا، حرکات موزون را برای اینتی (رب النوع خورشید) اجرا می‌کردند. ( امپراتوری اینکا 1533 م  یک امپراتوری از مردم بومی (سرخ‌پوست) در آمریکای جنوبی بود.)                                                                                                                          آزتک‌ها در آمریکای مرکزی هنوز این آیین را اجرا می‌کنند. (آزتک‌ها قدرتمندترین سرخپوستان مکزیک در عصر تاریخی بودند.) این حرکات موزون نیایشی و آئینی در میان تمام اقوام، بیانگر ارتباط بشر با مبدأ جهان بوده‌است و در واقع آن کانون را به صورت نمادین در مرکز حلقه حرکت قرار می‌دهند و خود مانند افلاک بر گرد آن می‌چرخند. رقص سماع مولانایی نیز که به وسیله حضرت مولانا احیا شد، نمادی از اتحاد انسان و کانون هستی است. این حرکات نشانی از آئین‌های پرستش میترا دارد. ( مهرپرستی یا آیین مهر یا میترائیسم، آیینی رازآمیز بود که بر پایه پرستش مهر (میترا) ایزد و خدای خورشید، عدالت، پیمان و جنگ، در دوران پیش از آیین زرتشت بنیان نهاده شد.)        

 

 

در قیاس سماع مولانایی با رقص‌های آفریقایی یا سرخپوستی به این جمع بندی میتوان رسید که در سماع، فردیت حفظ می‌شود و هر فرد جداگانه به گرد خویش می‌گردد و محوریت این حرکت را انسان تشکیل می‌دهد، بنابر این اومانیسم (اومانیسم انسانگرایی مکتبی ا‌ست فکری که بر پایهٔ آن انسان) و انسان گرایی در رقص سماع، اساس است، این درحالیست که در رقص‌های باستانی و آئین‌های کهن، عنصر طبیعت در مرکز است. در رقص سماع این انسان است که به فیض می‌رساند چرا که وی جانشین و خلیفه الهی است و شاید بتوان این حرکت را با گردش به دور خانه کعبه قیاس کرد.

رموز حرکات رقص سماع در آیین حضرت مولانا

در سماع حضرت مولانا دستی که به سوی آسمان است نماد دریافت فیض مبدأ هستی و دستی که به سوی زمین است نماد بخشش به کل موجودات است و انسان در این میان به عنوان واسطه مطرح است. لباس نیز در سماع حائز اهمیت است، لباسی سفید با دامن بلند که نمادی از روح یا جهان روحانی است که فرشتگان را به ذهن می‌آورد. عشق به سماع در واژه به واژهٔ اشعار عارف وارسته حضرت مولانا موج میزند آنچنان که در دفتر سوم مثنوی، رقصندگان سماع را کسانی معرفی می‌کند که از نقص خود رسته‌اند و از درون، دف و نی می‌زنند:                                                       چون رهند از دست خود دستی زنند        چون جهند از نقص خود رقصی کنند

    

                                                                                                                                   اپریل 2013 م                                                                                                                                       گتنبرک ، سویدن                                                               


April 9th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي